babolsar

babolsar

babolsar

babolsar

  • ۰
  • ۰

جلوی مغازه اش پارچه ی سیاه کشیده بودند.این یعنی که اوس جابر دیگر دست از تعمیر برف پاک کن و کولر و چراغ کشیده و جای دست هایش را روی ماشین های زیادی جا گذاشته و رفته.
دست های ماهر و قوی و سیاهی که سفید خوانده می شدند و شیرین.از بس که به دل و دیوار جان آدم خوش می نشستند..

هفته ی پیش هم پستچی همیشه با لبخند رفت.لبخند و سرعت و جدیت. به چشم هایش فکر می کنم که عسل و آویشن بود

کرونا دارد یکی یکی همکارانم را هم می برد.کسانی که آمیزه ی جوانی مصرف ناشده و شب ِ بیدار و کنکور و امتحان و کشیک و اضطراب و دغدغه اند و خستگی و آوازهای نخوانده را زندگی می کنند.

بعد از این هم ماشین ها تعمیر می شوند و نامه ها به مقصد می رسند و آدم ها درمان می شوند ولی از دنیای خیلی از آدم ها دست های قوی سیاهی که سپید بودند گم می شود و لبخندی که جدی بود روی نامه ها و بسته ها مهر نمی زند و جنبش خودکاری که جوهرش شیره ی جان و جوانی آن سپید پوش ِ بغض نوش بود و حکم به بازگشت سلامتی می داد از ادامه ی بودن خیلی از آدم ها کم می شود.

کرونا، مفت بر ها و مفت خورها و مفت گوها را هم می برد
 اما چه باک که لشکرشان بسیار است و به هم می مانند بی تفاوتی و بی ردی بر جان و دیواری.

حس ها و حالات و خاطرات و جهان هایی از هستی کم می شوند که جای شان تا بارها و سالها پر نمی شود و چندین جای کار این بودن ِ مبهم ِ ناگشوده می لنگد.

  • ۹۹/۰۵/۳۰
  • parvin nemati

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی