میخوام برای دل خودم زندگی کنم
باور کنیم یا نه تجربه هایی که نکردیم از تعداد روزهایی که پشت سر گذاشته ایم بیشترند.
حساب کتابش سخت نیست...
یعنی تمام روزهای رفته را می توانستیم به شکل یا شکل های دیگری شب کنیم که نکردیم.
پسرک یک پارچه دارد که تصویر یک شهر روی آن چاپ شده. پهن میکند روی زمین و ماشینها و موتور و قطار را توی آن می چیند. یک جا بیمارستان است که آمبولانس همانجا قرار می گیرد. آن طرف فرودگاه و آن گوشه ی دیگر مدرسه.
همیشه و همیشه عروسک های لگویی یک مسیر را طی می کنند. هواپیماها از یک جا بلند می شوند و ماشین آتش نشانی آژیر کشان محیط پارچه را دور می زند و دور می زند.
برای ما هم از این پارچه ها پهن شد. ولی فرق بزرگی داریم با بچه هایی که بعد از حدود ده دقیقه از آن تکرارِ بی هیجان خسته می شوند.ما سالها ادامه داده ایم و ادامه می دهیم...
باور کنیم یا نه تجربه هایی که می توانیم بکنیم از تعداد روزهای پیش رویمان بیشتر است.
فقط یک نکته می ماند.
اینکه پارچه های ما را کنار هم انداخته اند.
یک نفر بزند زیر قاعدهی بازی، قطعا بازی بقیه هم می لرزد!
شاید خیلی ها بخواهند نظم و تکرار زندگی شان را حفظ کنند. چاره ای نیست جز اینکه لبه های پارچه خودمان را تا بزنیم تا به آنها نخوریم.
کوچکتر می شود دنیایمان ولی مهم نیست...
در عوض روزهای نیامده را میسپریم به کارهای نکرده. به جاهای نرفته.
عطرها و طعم های نچشیده...
به ترس های لذت بخش و عذاب وجدان های پوچ.فرار از بعضی قول ها و مسئولیت ها...
بشویم پادشاه شهر کوچکی که خودمان قواعدش را ساخته ایم... نه بقیه
#فاطمه_شاهبگلو